رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

عشق من

  امیدوارم از اینجا خوشت بیاد عشق من.  میدونم هنوز خیلی ناقصه ولی با همه ی عشقم برات ساختمش. اگرچه میدونم تو همه ی احساسمو میفهمی چون خودت خالقشی... بهت قول میدم اینجارو قشنگتر کنم.  عاشقتم عشق من... ...
21 ارديبهشت 1397

پنج سال و هشت ماهه شدي

 میدونی مشکل چیه عشق من؟؟؟؟ اینکه بعد این مدت نوشتن از یادم رفته !!!  حالا باز موندم از چی و از کجا بگم؟؟؟؟؟؟😔😔😔 ولی نه. بزار از خودت شروع کنم که اول و آخر دنیامی...😘😘😘 ازخودتو لحظه های قشنگی بگم که با حضور پاکت به دنیام بخشیدی. الان ٥ سال و ٨ماه و ٤ روزه  که باهم عهد بستیم اونم با حضور یك عشق الهی. رادمهرم میبینی چه زود گذشت عشق من؟؟؟ ولی به خودم میبالم که با حضور قشنگ تو عشقمون هنوز قشنگترین رنگ دنیارو داره. چقد به خودم میبالم که تو همسفرو اميدمي. خیلی وقتا وقتی بهت میگم بینظیری برات عجیبه، اینکه تورو جدا از آدمای دیگه تجسم میکنم برات غریبه . ولی دنیای من ،به همون خداییکه عشقش تو لحظه لحظه هامونه تو با...
21 ارديبهشت 1397

گراميداشت روز معلم

 معلم باغبان باغ عشق است معلم قافله سالار عشق است همه کار معلم کار عشق است. عزيز مامان براي گراميداشت روز معلم خيلي ذوق داشتي و شعرهايي كه در وصف اين مهربان يادگرفته بودي را مدام زمزمه مي كردي و من اشك ذوق ريختم اولين بار كه خواندي مي گفتي ديگه نمي خونم عزيزكم اشكم از اين بود كه كي انقدر بزرگ شدي ،مربي خوبم تو مثل مادر برام عزيزي ،مربي عزيزم دارم مي رم از اينجا مي رم از اين گلستان ...........خيلي زيبا بود و صداي تو زيباترش كرد براي من  عزيزكم خوشحالم كه حس قدرداني و شوق اين صفت خوب در تو هست ،شب براي معلمت نقاشي قشنگي كشيدي و مدرسه ات رو ترسيم كردي با اشتياق كادو و گل را در دستان قشنگت گرفتي و تا معلمت را ديدي گفتي ...
11 ارديبهشت 1397

بهار و طبيعت و اين روزهايت

اين روزها همه رویاهای بهاریم را تمدیدمي كنم هرچه خوب بود و هرچه زیبا بود و هر چه دست نیافتنی بود دنبال واژه های رویایی عشق هم زیاد مي گردم ولی فکر کنم تو همه انها را یک جا برده ای  و من چه بی حواس در انتظار قدم های نورسته ات بودم امروز ذهنم را خانه تکانی کردم امروز میخواستم بهاری باشم دستمالی روی خاطره هایم بکشم گلدان های ذهنم را کمی ابیاری کنم میخواستم دستهایم را روی سلولهای خاکستری ذهنم بکشم و بگویم سبز شویدن جوانه دهید هنوز خیلی مانده برای اینک...
5 ارديبهشت 1397

سينما و فيلم فيل شاه

از طرف مدرسه براي بار دوم به سينما رفتي از صبح كه كلي برنامه داشتيم كه نمي رم چون تو تنها مي موني غصه مي خوري و كلي حرف من زدم كه مثل هميشه است و فرقي نداره و اگر نرم خونه مي مونم و اگر نرم تو مي بري و خلاصه رفتي و اومدم دنبالت و فهميدم كه تمام مدت در سينما خواب بودي و فيلم را تماشا نكردي و كلي معلمت بهت خنديد و تنقلاتي كه برايتان تهيه كرده بودند را به من دادند و برگه اي كه بايد چكيده از فيلم را تعريف مي كردي و نتيجه گيري مي كردي را به دستم دادندو من هم نوشتم كه عذر خواهي رادمهر را به دليل خواب آلودگي بپذيريد نظري ندارد
5 ارديبهشت 1397

روز سيزده نوروز

از اول نوروز منتظر سيزده پدر به قول خودت بودي و شعري كه در مورد اين روز يادگرفته بودي را مدام زمزمه مي كردي و مي پرسيدي مي بنديم بار و بنه بار و بنه يعني چي  بالاخره روز سيزده رسيد و با ذوق تمام آماده شدي و خواستي سيبيل بزاري و به قول خودت مرد بشي ،عزيزم قربونت برم كه تحمل نداري و بيشتر از چند دقيقه نمي توني دست از ورجه وورجه برداري و مي زني زير همه قول و قرارات و به قولي مي خواي از تمامي فرصتها به نحواحسن استفاده كني و در چنين شرايطي حتي نيم نگاهي به من نمي كني و به محض تمام شدن روز و استفاده بهينه از موقعيتها و فرصتها با احساس ندامت و شرمندگي مظلومانه مرا در آغوش مي گيري و سؤالات تكراري كه ازم راضي هستي ؟خوب بودم؟ازم قهري ؟ازم ن...
5 ارديبهشت 1397

روز پدر يازدهم فروردين

عزيزم با ذوق تمام كارتي كه در مدرسه براي پدر آماده كرده بودي را با عشق تمام بهش دادي نمي داني تمام اين چند روز چقدر روزشماري كردي تا روزش برسه و بدي به پدر مهربانت  ممنونم پسر قشنگم  ...
5 ارديبهشت 1397

نوروز١٣٩٧

همه سرخوش و دلگرم و سرشار از مهربانی، کوله باری مختصر می بندیم تا هم قدم شویم روزی مبارک را با بهار؛ بهاری دلکش، بهاری زیبا، بهاری مغرور. تو هم با دیگران هم قدم شو؛ برخیز و بیا «بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت». بیا تا جانی تازه کنیم. در این هوای دل انگیز، جانمان را با جان طبیعت گره بزنیم و سبز و سرزنده شویم؛ که هوا پر از بوی عشق است؛ بوی بودن، بوی زندگی. همه جا بهار می وزد و جان طبیعت، تازه تر از جان هایی است که دیروز متولد شده اند. باد بهاری وزید از طرف مرغزار باز به گردون رسید ناله هر مرغ زار باید دل به بادها گره بزنیم و جانمان را به دست نسیم بدهیم و خویش را به دست مستی بادها بسپاریم؛ همچو...
4 ارديبهشت 1397

روز مادر

عزيزم پسر نازنينم شش سال است كه حس قشنگ مادري به واسطه لطف خداوند و وجود نازنين تو مهربان نصيبم شده و امسال تو مرد كوچك ماماني نقاشي زيبايي را با دستان قشنگ و مهربانت كشيده بودي را برايم به ارمغان آوردي. ...
4 ارديبهشت 1397

اسفند و آماده شدن براي نوروز٩٧

امسال شور و علاقت براي نوروز جور ديگه اي بود بخاطر مدرسه و برنامه هاي آماده شدن براي اين جشن باستاني  پسر قشنگم نقش سكه هفت سين داشتي و كلي ذوق داشتي و هر روز براي مامان اجرا مي كردي و كمك مامان ظرفي كه بايد همراه خودت مي بردي رو درست كردي  هفت سين درست كردين كه بخاطر سال سگ يه هاپوي خوشگل بود  روز درختكاري يه گلدون خوشگل كاشتي و با شوق هر روز بهش آب مي دادي  خلاصه ماه پر از شور و شوق و نشاطي براي تو مهربونم بود و عاشق حاجي فيروز بودي و شب مي رفتي تو خيابون با دقت تمام حركاتشون رو ضبط مي كردي و براي من اجرا مي كردي  نازنينم انشااله هميشه شاد و سلامت باشي   ...
4 ارديبهشت 1397